رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

غذاخوردن نازنازی مامان

عزیزدلم از غذا خوردنت بگم که واقعا جزو یکی از سخترین پروژه های دنیاست الان که تقریبا سه ماهو نیم از یک سالگیت می گذره هنوز میونه ی خوبی با غذا نداریو تو خوردن خیلی مامانو اذیت می کنی جوری بد غذایی که اصلا باورم نمیشه یه روز بتونی بشینیو با ما غذا بخوری البته غذاهایی که قبلا میخوردی مثل فرنی و سوپ میکس شده به زور بهت می دم ولی دیگه زمان خوردن غذاهای میکس شده برای تو تموم شده و دیگه باید جویدنو یادبگیری اما اصلا مایل به این کار نیستی چند وقتیه برای اینکه بتونی میونه ی خوبی با غذا پیدا کنی چند تا دونه برنج برات می ریزم  تو بشقاب تا بخوری اما نمی دونم چرا چند تا دونه ری می کنه  و ز...
27 مرداد 1392

تولد آرادجون

دخمل گلم پنجشنبه صبح رفتیم خونه ی مهین مامان اینا تا همگی باهم بریم تولد آراد البته اصلش ١٥مرداده ولی چون ماه رمضون بود یک هفته به تاخیر افتاد تو صبح زود بیدار شده بودیو من این احتمالو میدادم که تو تولد اذیت کنی که البته اشتاباهم نمی کردم اولش که وارد شدیم بد نبودی ولی بعداز اومدن مهمونا چون غریبه بودن فقط تو بغلم بودیو اصلا پایین نمییومدی حتی یه لحظه هم رو صندلی نمی شستی تا ازت عکس بندازم وقتی می خواستن کیکو ببرن چون آقایون می خواستن بیان رفتیم تا لباسامونو عوض کنیم که تو چه کردی چنان شلوغ بازی درآوردیو هیچ جو آروم نمی شدی منم هر طور بود می خواستم بخوابونمت چون می دونستم حسابی خوابت میاد که اونجا رو گذ...
26 مرداد 1392

چکاپ دخملم

دختر ناز مامان دیروز که با باباجون برای چکاپ رفته بودیم ( آخه هر دفعه باباجون زحمت می کشنو مارو میبرن دکتر ) نزدیک مطب با یه استفراغ سفارشی حسابی مامانو سورپرایزکردی حالا شانس آوردیم که با باباجون بودیم چون در غیر این صورت ما رو از ماشین بیرون  می کردنو دیگه کسی مارو سوار نمی کرد  بنده خدا باباجون کمک کردن تا قبل از رفتن به مطب با آب کمی  خودمونو تمیز کردیم ولی کار از این حرفا گذشته بودو به این راحتی   تمیز نمی شدیم حالا مامانی خجالت میکشید  که بره بالا چون علاوه بر ظاهری قشنگ هر دو مون بهترین عطر دنیا رو   زده بودیم وای که نمی دونی چقدر اوضاعمون خراب ب...
23 مرداد 1392

کالسکه سواری بی دردسر نازگلم

بهترینم بالاخره دیروز منو عمه ساجده با ترسو لرز سوار کالسکت کردیم آخه دفعه های قبلی به محض گذاشتنت اینقدر گریه میکردی           که حسابی آبرومونو می بردی ولی خدارو شکر این دفعه کلی ذوق کردی جوری که وقتی وای میستادیم ناراحت میشدیو نق میزدی که بریم خلاصه که کلی از کالسکه سواریت           لذت بردی مامامنم خوشحال کردی چون خیلی افسوس می خوردم وقتی بچه هارو می دیدم که سوار کالسکشونن نزدیک خونه خوابت برد    ولی به محض رسیدن بیدار شدی      از بوس کردنای صدادارت بگم که حسابی دل مامانو برد...
22 مرداد 1392

خرابکاری خطرناک دخملی

عزیز دلم اول از نخوابیدنات بگم که همین خرابکاریتم از اینجا شروع شد پنجشنبه  که خونه ی مهین مامان اینا بودیم تو دوباره طبق معمول همیشه شب قصد خوابیدن نداشتی نمیدونم چرا وقتی میریم اونجا انگار که نه انگار شب شده وباید بخوابی البته کار تو از شبم میگذرهو به صبح میرسه هر دفعه هم من میگم دیگه شب اینجا نمیام چون تا صبح واقعا همرو اذیت میکنی ولی بازم میریم چون همه ازمون در خواست می کننو میگن اشکالی نداره بچست  شب طبق معمول هر راهی  رو رفتم اما جواب ندادو تو چون دوست نداشتی بخوابی شروع کردی به گریه من برات آب آوردم گفتم شاید تشنته اما بازم فایده ای نداشت  خاله دینا هم چون با...
22 مرداد 1392

وروجکو اتاقش

هدییه ی بهارم خوب برای خودت شیطون شدیو وروجک بازی در میاری وقتی وارد اتاقت می شی به فاصله ی یه چشم بهم زدن تمام عروسکاتو نقش بر زمین می کنی وقتی هم بهت می گم بذارشون سر جاش گوش میکنی اما هنوز نذاشته سر جاش دوباره بر میداری امروز وقتی شربت ویتامینتو دادم برداشتییو باهاش شروع کردی بازی کردن دیدم داری زیر کمدتو نگاه میکنیو به من یه چیزی میگی ولی من متوجه نشدم وقتی خوابیدی داشتم دنیالش میگشتم همه جارو زیرو رو کردم که یه دفعه یاد اشارت افتادمو دیدم بله شربتت زیر کمده قربونه شیطنتای شیرینت بشم گل نازم . جدیدا وقتی چیزی بخوایو بهت ندم اینجوری اعتراض می کنی اینجادوربینو می خواستی ...
21 مرداد 1392

کلمات جدید گل مامان

عمر مامان تازگیا هر کلمه جدیدی که گفته بشه سعی می کنی تکرار کنی مثل آرا یعنی آراد یا نونا که  می خوای اسم مامانی که دنیاس صدا کنی آخ که قربونه صدای نازت بشم دخمل نازم جدیدا خدا رو شکر خیلی خوب راه میرییو حسابی برای خودت آتیش می سوزونی وقتی هم بهت میگم بیا مامانیو  بغل کن می یایو منو بغل میکنی وای که چقدر هر روز هر لحظه عاشقانه تر دوسسسست دارم نفس مامان   اینم روش جدید سوار شدن روروک وروجکم  از کمک خبری نیست خودت تلاش کن مامانی البته  کوچولوها مواظب باشن     خودمونیم مامانی برای خودت خوب آتیش می سوزونیا  ...
9 مرداد 1392

پارک رفتن دخملی

عروسکم امروز با عمه شما دو تا وروجک و بردیم پارک تا هم ی هوایی بخورید هم یکمی از انرژیتون تخلیه بشه تا ما ی نفس راحتی بکشیم وقتی رفتیم عمه گفت تا تو رو سوار تاب کنم ولی من گفتم که تو میترسی چون سری قبل وقتی سوار شدی زدی زیر گریه ولی از اونجایی که میخواستی مامانی رو ضایع کنی نترسیدی که هیچ کلی هم ذوق زده شده بودی    جوری که وقتی پیادت میکردم کلی پا میزدی تا دوباره سوارت کنم خلاصه که به تو و متین خیلی خوش گذشت .   عاشششقتم  دخمل نازم ...
8 مرداد 1392